ابنزِبَعْرى: ابوسعد عبداللّه بن زبعرى بنقيسبن عدى از تيره بنىسهم[21] و از دشمنان نخستين پيامبر و اسلام
وى از شعراى بنام عصر جاهلى بود، وبرخى او را بديعگوىترين شاعر مكّه دانستهاند؛ هر چند برخى ديگر، چون زبيربنبكار، چنين باورى ندارند.[22] وى اشعارى در ستايش و سرزنش افراد و اقوام داشت و همين امر، گاه او يا قومش را دچار مشكل مىكرد؛ چنانكه شعرش در ستودن هاشم بنعبد مناف و اطعام او در خشكسالى، حسادت اميّة بنعبد شمس را برانگيخت و نزاعى را پيش آورد و نيز هجوى كه درباره بنىقصى بنكلاب سرود، براى او درد سر آفريد.[23] اشعار وى گاه مايه صلح و مانع انتقامجويى نيز مىشد؛[24] به هر روى، سرودههاى ابنزبعرى درباره تاريخ جاهليّت، از مستندات مورّخان است.[25]شعرهاى او گاهى در محاورههانيزبه كار مىآمد؛ چنانكه يزيد، پس از واقعه كربلا، بهشعرى از وى در بزرگى شيوخ مكّه و قريش استناد كرد: ليت اشياخى ببدر شهدوا.[26]اينكه ابنزبعرى در جاهليّت از چه موقعيّتى برخوردار بوده، در تاريخ روشن نيست. فقط گفتهاند كه در «حِلْفُالمُطَيّبين» شركت داشت و هميشه پاىبندى خود را به آن نشان مىداد.[27] با ظهور اسلام و آغاز دعوت آشكار پيامبر(صلى الله عليه وآله)او در شمار دشمنان اسلام قرار گرفت و با شعر و شمشير با اسلام و مسلمانان به ستيز برخاست.[28] گفتهاند: او يكى از سه شاعرى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در مكّه هجو كرده است.[29] وى در بازدارى ديگران از گرايش به اسلام نيز مىكوشيد؛[30] ازاينرو برخى او را از بزرگترين دشمنان اسلام شمردهاند.[31] نقلاست كه گاهى از طرف سران قريش مورد بىمهرى قرار مىگرفت؛ چنانكه وقتى خواست به دارالندوه درآيد تا مشورت بنىقصى را بشنود، مانعش شدند؛ بدين روى، شعرى در نكوهش و هجو آنان بر در دارالندوه نوشت كه آزارش را در پى داشت و در نهايت به ناچار در ستايش آنان نيز اشعارى سرود.[32]
ابنزبعرى تا سال فتح مكّه (8 هجرى) در سپاه مشركان بود و در تقويت آنان و تضعيف سپاه اسلام شعر مىگفت. پس از جنگ بدر*، براى كشتهشدگان قريش مرثيهاى خواند كه مشركان را به تدارك نيرو و انتقامجويى برانگيخت و حتّى با سه تن ديگر مأموريت يافت تا ديگر تيرههاى اطراف مكّه را نيز به مبارزه با مسلمانان فراخواند.[33] در جنگ احد نيز شركت كرد و مسلمانى را كشت[34] و پس از پيروزى قريش، با اظهار خشنودى از كشته شدن بعضى مسلمانان چون حمزه، اشعارى سرود كه البتّه از طرف حسانبنثابت بىپاسخ نماند.[35] وى در جنگ احزاب نيز حضور داشت و پس از ديدن محاصره مدينه، به وجد آمد و قصيدهاى در ستايش سران احزاب و خوشحالى از پايان كار مسلمانان سرود؛ امّا پس از پيروزى مسلمانان و شكست مشركان، وى آن را مرهون خندق دانسته، گفت: اگر خندق نبود، از مسلمانان جز كشتههايى براى پرندگان بيابان و گرگها چيزى باقى نمىماند.[36]
ابنزبعرى در سال فتح مكّه، به اتفاق هبيرة بنابىوهب مخزومى به نجران گريخت[37] و به نجرانيان درباره خطر حمله پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنجا هشدار داد.[38]وى مدّتى در آنجا اقامت گزيد تا حسانبنثابت، شاعر مسلمان، در يك بيت پيامى بدين مضمون براى او فرستاد: مردمى را كه دشمنى با آنان، تو را به زندگى سخت در نجران واداشت، از دست مده[39] و بدين طريق از او خواست تا اسلام آورد. گويى وى پس از دريافت نامه، در همين سال اسلام آورد و در امان پيامبر(صلى الله عليه وآله)قرار گرفت[40] و با اظهار پشيمانى از گذشته، در ضمن اشعارى، انگيزههاى مخالفت خود را با پيامبر، قساوتِ قلب و پيروى از هواى نفس و شيطان برشمرد.[41] از وى جملههايى هنگام پذيرش اسلام نقل شده كه از پشيمانى او حكايت دارد.[42] او پس از مسلمانى، در حوادث بعدى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود.[43]پس از آن، اطلاعى از او در دست نيست؛ ولى گويا خلافت عمر را درك كرد. از ابنزبعرى فرزندى نماند.[44]
ابنزبعرى در شأن نزول:
1. در غررالتبيان، ذيل آيه 224 شعراء/26 (والشُّعَراءُ يَتَّبِعهُم الْغاوُونَ) آمده است كه مقصود از شعرا در آيه، شعراى مشركان از جمله عبداللّهبنزبعرى است كه در وادىها سرگردانند.[45] طبرسى، تمام اين شعرا جز يك تن را از قريش دانسته كه بهگزاف، مدّعى بودند چون محمد(صلى الله عليه وآله)سخنمىگويند.[46]2. «وكانَ الإِنسنُ أكثرَ شَىء جَدَلاً.» (كهف/18،54) بر پايه قولى، منظور از انسانِ مجادلهگر، عبداللّه بن زبعرى ذكر شده كه به مجادله با پيامبر(صلى الله عليه وآله)برمىخاست.[47]
3. چون پيامبر آيات 98 تا100 انبياء/21 را بر مشركان تلاوت كرد كه در آن از پرستش غيرخدا نهى و معبودهايشان، هيزم آتش دوزخ خوانده شدهاند، ابنزبعرى گفت: اگر چنين باشد، پس فرشتگان، مسيح و عزير كه معبود ما، نصارا و يهودند، هيزم دوزخند! پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پاسخ بدو گفت: همه آنها (جز خدا) كه مىپسندند معبود واقع شوند، با پرستندگانشان شيطانىاند.[48] در مجمعالبيان، تفصيلِ داستان چنين آمده است: چون آيات 98 تا 100 انبياء/21 نازل شد، وى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و گفت:اى محمد! آيا گمان ندارى كه عزير و عيسى، مردانى صالح و مريم زنى نيكوكار بودند؟ چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)پاسخ مثبت داد، پرسيد: اينانكه به جاى خدا پرستيده مىشوند، آيا در آتش دوزخند؟ در پاسخ به او، خداوند آيه 101 و 102 انبياء/21 را فرود آورد: «إنَّ الّذين سَبَقَت لَهُم مِنّا الحُسنى أُولـئِك عَنها مُبعَدون * لايَسمَعونَ حَسِيسَها و هُم فِى مَا اشْتَهتْ أَنفُسُهمْ خـلِدونَ = همانا كسانىكه از پيش، وعده نيكو [=بهشت]به ايشان دادهايم، اينان از آن [دوزخ]دورشدگانند. آواى آن [آتش دوزخ]را هم نشنوند، وايشان در آنچه دلهايشان بخواهد و آرزو كنند، جاويدانند». بدين طريق، عيسى، عزير و مريم و ملائكه كه به جاى خدا پرستيده مىشدند، در حالى كه خود ناخرسند بودند، مستثنا شدند.[49]
4. قرطبى[50] به نقل از ماوردى، مقصود از «ظالمون» را در آيه 8 فرقان/25 ابنزبعرى دانسته است: «وقالَ الظّـلِمونَ إِن تَتَّبِعونَ إلاّ رَجُلا مَسحُوراً=و ستمكاران گفتند: جز مردى مسحور را پيروى نمىكنيد»
منابع:
الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاشتقاق؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ الاغانى؛ البداية و النهايه؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تفسير مبهمات القرآن؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انسابالعرب؛ السيرة النبويّه، ابنهشام؛ الطبقات الكبرى؛ غررالتبيان فى منلميسمّ فى القرآن؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المغازى؛ المنمّق.سيدعليرضا واسعى
[21] الاشتقاق، ص122.
[22] الاستيعاب، ج3، ص36.
[23] الطبقات، ج1، ص62.
[24] المنمّق، ص196 و 197.
[25] سيره ابنهشام، ج3، ص136 به بعد؛ البداية و النهايه، ج8، ص179 به بعد.
[26] البداية و النهايه، ج8، ص179.
[27] المنمّق، ص50 و 51؛ سيره ابنهشام، ج3، ص278.
[28] المنمّق، ص50 و 51.
[29] الاغانى، ج4، ص144.
[30] سيره ابنهشام، ج3، ص278.
[31] البداية و النهايه، ج 4، ص 247.
[32] المنمّق، ص343 و 344.
[33] المغازى، ج1، ص201.
[34] المغازى، ج1، ص302.
[35] سيره ابنهشام، ج3، ص136 و 137.
[36] سيره ابن هشام، ج3، ص257 و 258.
[37] تاريخ طبرى، ج2، ص162؛ الاستيعاب، ج3، ص36.
[38] المغازى، ج2، ص847.
[39] همان، ص847 و 848؛ الاستيعاب، ج3، ص37.
[40] الاغانى، ج15، ص174؛ الاصابه، ج4، ص76.
[41] الاستيعاب، ج3، ص37.
[42] المغازى، ج2، ص847 و 848.
[43] الاستيعاب، ج3، ص38.
[44] جمهرة انسابالعرب، ص165؛ اسدالغابه، ج3، ص240.
[45] غررالتبيان، ص376.
[46] مجمعالبيان، ج7، ص325.
[47] مبهمات القرآن، ج2، ص167.
[48] جامعالبيان، مج10، ج17، ص126 و 127.
[49] مجمعالبيان، ج7، ص102 و 103.
[50] قرطبى، ج13، ص6.